اهورا اهورا ، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

اهورا نبض زندگی

بعد از ۶ سال نوشتن ...

دلنوشته

از ماورای یک احساس قشنگ تپش های قلب تو را می شنوم   اهورای من چه زیباست از پشت این نقاب هزار رنگ حس دلتنگی تو را بوئیدن   تو را می بینم و می جویم که همچون یک باران بهاری       بر دل پائیزی من می باری و سیراب        میکنی درختان دلم راکه بارور می شوند و شکوفه می دهنددر بهار دل   چه معصومانه است عشقی که تو دیده ای را فهمیدن   به ذهنم هم نمی امد که روزی می شوی هم حس تنهایی های من   من و تو از تراوش یک چشمه ایم.... چشمه ای پر از قطرات ناب تنهایی ...
29 بهمن 1391

اهورایی من مریض شده

میخواستم بیام پست مسافرتمون رو بگذارم اما مریض شدن اهورا جون اجازه نداد طفل معصوم 60 ساعت پشت سر هم تب کرد کوشش عفونت کرده سرما هم خورده نمیتونه شیر بخوره خیلی غصه دارم واسش دعا کنید                         ...
28 بهمن 1391

من وبلاگم رو دوست دارم

من وبلاگم رو دوست دارم چون از تو مینویسم از تویی که از وجود منی از خون منی  من وبلاگم رو  دوست دارم چون مینویسم تا لحظه هایمان مکتوب بماند    مینویسم از ارزوهایی که برایت دارم از دوست داشتنهایم از  خوشیها و ناخوشیها اهورای من از اهورایی بودن هایت مینویسم تا روزی بخوانی انها را و لذت ببری من وبلاگم را دوست دارم چون میتوانم احساس زیبای مادر بودن را بیان کنم اهورایی عاشقتم مادر                                         ...
24 بهمن 1391

اهورایی وپایان ماه هفففففففففففففت

             پسرکم امروز هفتمین ماه زندگیت تمام شد و وارد ماه 8 شدیییییییی ما اینجا یه دونه اهورای شیطون داریم که کلی کارهای جدید انجام میده جیغ میزنه وقتی میخواهم بهش غذا بدم میگه بووووووووووووو و همشون رومیریزه رو سر و صورتش و لباسهاش وقتی اب میدم بهش میگه غغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ و اب میپره تو گلوش واییییییییییییی خدای من از دست این اهورای 7 ماهههههههههههههه  هر روز شیطونتر از دیروز ...
11 بهمن 1391